خاکریز مجازی

رسانه جوان بصیر و انقلابی

خاکریز مجازی

رسانه جوان بصیر و انقلابی

خاکریز مجازی
بصیرت، قرآن، حدیث، احکام، مناسبتهای مذهبی، دروس حوزه، مداحی، طلبگی ...
پیوندها
۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۳

زنگ تفریح - لطیفه های نماز

علت تراشیدن ریش
شخصی که هیچگاه نماز نخوانده بود . توبه کرد و عهد نمود که از این پس تمام نماز های خود را به جا آورد و همان زمان ریش خود را تراشید . 
به او گفتند : چرا این کار را کردی ؟ 
گفت : برای اینکه این ریش در دوران گناهکاری و بی نمازی در آمده بود .

عیادت

شخصی به عیادت بیماری رفته بود . چون خواست برخیزد به اقوام بیمار گفت : مواظب باشید ای مرتبه مثل دفعه قبل عمل نکنید که فلان مریض از شما مرد و مرا برای نماز و تشیع جنازه خبر نکردید!

غسل برای نماز 
شخصی از عالمی پرسید وقتی در صحرا برسیم و بخواهیم برای ادای نماز غسل کنیم بایستی به کدام جهت رو کنیم ؟ 
عالم گفت : به سمتی که لباسهایتان هست تا دزد آن را نبرد !!

تقاضا 
درویشی بی چیز به خواجه گفت : اگر در خانه ی تو بمیرم با من چه می کنی ؟ 
خواجه گفت : تو را کفن می کنم ، بر تو نماز می خوانم و به گور می سپارمت . درویش گفت : امروز در زندگی ام به من پیراهن ده و وقتی مردم ، بدون کفن نماز بگزار و به خاکم بسپار ! 

حضور قلب
یکی از علما با خود می گفت :  به مسجد کوفه می روم و با توجه به شرافت آن مکان دو رکعت نماز با حضور قلب می خوانم !
آن مرد گفت : داخل مسجد شدم و نماز را آغاز نمودم . در همین حال به این فکر فرو رفتم که در مساجد منار می سازند و این مسجد با این همه وصف و بزرگی منار ندارد ! پس باید در اینجا مناری بنا کرد . با خود گفتم که گچ و آهک را باید از فلان جا و سنگ را از فلان شهر و بنا را از اصفهان آورد و بدین نحو در خیالم شروع کردم به ساختن مسجد و تمام کردن منار ! و با تمام شدن نمازم از آن خیال فارغ شدم . سپس عمامه را بر زمین زدم و گفتم : خاک بر سرم ! این چه نمازی  بود ، انگار من برای ساختن منار به اینجا آمده بودم !!

ترس از خدا
خلیفه مردی را دید که با عجله نماز می خواند . پس از نماز شلاقی آورد و او را شلاق زد . مرد نماز گزار نماز بعدی را آرام خواند . خلیفه سئوال کرد : ای مرد ! کدام نماز بهتر بود ؟
مرد گفت : جناب خلیفه ! اولی بهتر بود . چون در آنجا ترس از خدا داشتم و در نماز دوم ترس از تازیانه شما ! 
نماز میت
جمعی به در خانه ی بخیلی رفتند تا از او چیزی طلب کنند . شخص بخیل از آمدن ایشان خبر یافت . غلام را گفت : بیرون برو و به این جماعت بگو ارباب من دیشب وفات یافته ، معذور دارید ! 
غلام بیرون آمد و پیغام را رسانید . آن عده گفتند : صاحب این خانه ولی نعمت ما بوده و بر گردن ما حق دارد ، انتظار جنازه او را می کشیم تا بیرون آرند و بر آن نماز گزاریم و به خاک سپاریم !
گدای حاضر جواب
روزی گدایی وارد مسجد شد و از نماز گزاران چیزی خواست . گفتند : از بخواه !
فورا پاسخ داد : خواستم اما به شما حواله کرد !

نماز قبل از مرگ
فرزند شخصی بیمار شد و نزدیک به مرگ بود . آن شخص گفت : غسال و واعظ بیاورید تا او را غسل دهند و بر او نماز گزارند . 
گفتند : هنوز نمرده است . 
گفت : اشکال ندارد تا آن زمان که غسل و نماز او تمام شود ، می میرد !
نماز تنها
شخصی به نماز جماعت وارد نمی شد . به او گفتند : چرا نماز ت را فرادی ( تنها ) می خوانی و در نماز جماعت شرکت نمی کنی ؟
گفت : چون خداوند فرموده « ان الصلاه تنهی » یعنی نماز را به تنهایی بخوانید . 
غیبت گویی پیش نماز 
عربی که نام او ابوموسی بود در وضو خانه مسجدی کیسه پولی پیدا کرد . کیسه را محکم در دست راستش گرفت و وارد مسجد شده و به نماز جماعت ایستاد . از قضا امام جماعت که اهل سنت بود پس از قرائت سوره حمد ، آیه 17 سوره طه را خواند « و ما تلک بیمینک یا موسی » یعنی آن چیست که در دست راست توست ای موسی ؟ مرد عرب به محض شنیدن این آیه وحشت زده کیسه  پول را در محراب انداخت و از ترس فرار کرد . 
نمازت را هم قضا کن
زاهدی مهمان پادشاهی شد! وقتی به نماز ایستاد ، برخلاف معمول بیشتر از شب های دیگر نماز را طولانی کرد ... ، و در هنگام خوردن غذا نیز کمتر از عادت هر شب غذا خورد! تا توجه پادشاه را به خود جلب نماید! چون به خانه آمد پسر را صدا زد و گفت : « زود غذایی آماده کن تا بخوریم ! » 
پسر که جوانی زیرک بود ، گفت : « مگر در مجلس پادشاه غذا نخورده ای ؟ » 
گفت : « چیزی نخورده ام که به حساب آید ! » 
پسر گفت : « پس نمازت را هم قضا کن ( از اول بخوان ) چون چیزی نخوانده ای که به کار آید!» 
فرار از نماز شب
فرزند یکی از علما نقل می کرد : پدرم اهل نماز شب بود و علاوه بر خود دیگر افراد خانواده را نیز برای نماز شب بیدار می کرد . در یکی از شب ها پدرم نیمه شب در اتاق مرا هم که طفلی بیش نبودم به صدا در آورد تا برای نماز شب بیدار شوم و من جون در خواب شیرین بودم و سختم بود تا برخیزم ، تا صدای در را شنیدم در میان بستر با صدای بلند گفتم « ولاالضالین » . پدرم گمان کرد در حال نمازم ، مرا رها کرد و رفت و من هم خوابیدم

دو رکعت نماز
شخصی از دوست خسیس خود گله کرد که چگونه است پس از این همه سال دوستی مرا یکبار هم مهمان نکرده ای ؟ 
دوست خسیس گفت : « چون از اشتهای تو با خبرم ، جرات این کار را نیافته ام ؛ زیرا هنوز لقمه ای فرو نداده ، لقمه ی دیگری بر می داری ! » 
آن شخص گفت : « تو مرا مهمان کن ، قول می دهم در میان هر دو لقمه ، دو رکعت نماز به جا آورم !!! » 

دیگری را بفرست
مرد عربی صبح به مسجد آمد تا نماز بخواند ؛ کمی هم عجله داشت . چون به جماعت ایستاد ، امام جماعت بعد از سوره حمد ، سوره نوح را شروع به خواندن کرد ، تا رسید به این آیه که مضمون معنایش چنین بود : 
« ما به نوح امر کردیم که برای هدایت بسوی مردم برو... » اتفاقا باقی آیه از یادش رفت و سکوت او طولانی شد . مرد عرب که حوصله اش سر رفته بود و تعجیل هم داشت گفت : « اگر نوح نمی رود ، دیگری را بفرست و ما را خلاص کن ! »

حرف راست
از شخصی در مورد نماز خواندن فردی سئوال کردند . از او پرسیدند : آیا فلانی نماز می خواند؟ آن شخص گفت : من روزه خوردنش را دیده ام اما راستش را بخواهید نماز خواندنش را ندیده¬_ ام. 
یحیی الموتی
در الموت قزوین جوانی بود به نام یحیی که علیرغم دارا بودن فضایل نیک اخلاقی اهل نماز نبود . یک روز فردی روحانی به او گفت : تو با این همه کمالات و صفات خوبی که داری چرا نماز نمی خوانی ؟ جوان گفت : چگونه راضی به خواندن نماز شوم در حالی که خداوند هیچ توجهی به من ندارد . من از ابتدای زندگی دچار فقر و نداری و بدبختی ام !
فرد روحانی گفت : چه توجهی بالاتر از اینکه خداوند اسم تو را در قرآن آورده است . جوان گفت : اگر این طور باشد که تو می گویی تا آخر عمر نماز را ترک نخواهم کرد . 
روحانی قرآن را باز کرد و جمله « یحیی الموتی » ( مردگان را زنده می کند ) در سوره حج را به
او نشان داد . جوان هم که خیلی با قرآن آشنایی نداشت عبارت را « یحیی الموتی » خواند و از اینکه دید نامش در قرآن آمده خوشحال شد و از آن به بعد نمازش ترک نشد . 
نماز شب و عطش
آدم کم ظرفیتی که یکبار در طول عمر خود توفیق خواندن نماز شب پیدا کرده بود ، به دنبال بهانه ای می گشت ، تا هر طوری شده دیگران را از آن آگاه کند ؛ از قضا آن روز چند بار میل به نوشیدن آب پیدا کرد ، فرصت را غنیمت شمرد و به دوست خود گفت : 
« خودمانیم ، نماز  شب چه عطشی می آورد !!!» 

پیشتاز
از شخصی پرسیدند : آیا تا بحال برای هیچ کاری از دیگران پیشی گرفته ای ! ؟
گفت : آری ! همیشه بعد از نماز در بیرون آمدن از مسجد از دیگران پیشتازم چون من همیشه آخر از همه وارد مسجد می شوم . 
گدای کم حافظه
شخصی در مسجد از نماز گزاران تقاضای کمک کرد و با حالتی التماس آمیز به آنان گفت : « مسلمانان ! برای رضای خدا به من کمک کنید ؛ به تازگی سیلی ویرانگر همه چیز مرا با خود برد! » 
یکی از نمازگزاران با تعجب گفت : « تو همان کسی نیستی که روز گذشته ، در مسجد فلان محله ، به بهانه از دست دادن زندگی خود در اثر زلزله تقاضای کمک می کردی ؟ » 
آن شخص پاسخ داد : « چرا خودم بودم ، ولی قبول کنید با این همه مصیبت حافظه ای درست و حسابی برای آدم باقی نمی ماند !!! » 
شعر بین نماز 
واعظی بالای منبر ، شعر بی مزه و بی معنایی را خواند و برای توجه و توضیح بیشتر گفت : « و الله این شعر را بین نماز سروده ام! » 
شخصی از میان جمع گفت : « شعری که در نماز گفته شده چنین بی معناست ؛ خدا می داند نمازی که در آن این شعر سروده شده چگونه نمازی بوده است ؟ ! »

تاثیر عصا
عربی به نماز جماعت حاضر شد . پیشنماز پس از سوره حمد این آیه از سوره توبه را قرائت کرد . « الاعراب اشد کفرا و نفاقا » ( اعراب بادیه نشین کفر و نفاقشان بیشتر است ) مرد عرب عصبانی شد ، نماز را به هم زد و با عصایش چند ضربه محکم به پهلوی امام جماعت نواخت و از مسجد خارج شد . 
اتفاقا روز بعد دوباره به نماز آمد ، امام جماعت بعد از سوره حمد این آیه از سوره توبه را خواند : « و من الاعراب من یومن بالله ... » ( گروهی از اعراب به خدا ایمان دارند ) مرد عرب خوشش آمد و صدا زد مثل اینکه ضربات عصای دیروز سودمند بوده است 

روستایی و مرد عرب 
مردی روستایی با عبا و عمامه در راه سفر به قهوه خانه ای رسید ،  همزمان با او مردی عرب با چفیه و لباس عربی نیز به قهوه خانه آمد . مرد روستایی موقع خواب به صاحب قهوه خانه گفت : « مرا صبح زود قبل از اذان بیدار کن تا زودتر راهی شوم و نماز صبح را نیز بین راه بخوانم ! » 
صاحب قهوه خانه چنین کرد و صبح زود او را از خواب بیدار کرد . مرد روستایی با عجله به جای لباس خود لباس مرد عرب را به تن کرد و روانه شد ! قدری که راه رفت ، هنگام اذان صبح شد ، وقتی که خواست نزدیک چشمه ای برای نماز وضو بگیرد ، تصویر خود را در آب دید که لباس عربی به تن دارد ! فورا برگشت و با عصبانیت به صاحب قهوه خانه گفت : « احمق ! پس چرا به جای من ، مرد عرب را بیدار کردی ؟ !!»

ندای موذن

موذنی  اذان می گفت : وقتی به « حی علی الصلاۀ  » رسید ، مردم فورا جمع شدند و نماز خواندند . 
شخصی گفت : به خدا قسم اگر می گفتند : « حی علی الزکوۀ » حتی یک نفر هم نمی آمد !

ارزش نماز

شخصی از امام جماعتی پرسید : « امروز در مسجد مشغول نماز بودم ، دیدم دزدی قصد دارد کفش هایم را ببرد ، نمازم را قطع کردم و مانع کار او شدم . آیا از این نماز مرا سودی هست ؟  » 
امام جماعت گفت : « کفش های تو چقدر ارزش داشت ؟ » 
پاسخ داد : « دو قران می ارزید ! » 
امام جماعت گفت : « نماز تو ، دو پول سیاه هم نمی ارزد !!! »

عمل به قرآن 
مردی نماز نمی خواند . به او گفتند : چرا نماز نمی خوانی ؟ گفت : خداوند خودش در قرآن سوره نساء فرموده است : « لا تقربوا الصلاۀ » یعنی به نماز نزدیک نشوید . گفتند : انی قسمت نیمی از آیه نازل شده قرآن است چون در ادامه آیه آمده است : « و انتم سکاری » یعنی در حال مستی به نماز نزدیک نشوید ! بنابراین شما به نیمی از آیه عمل می کنی . آن مرد گفت : خدا را شکر  کنید که من به نیمی از آیه عمل می کنم چون بعضی ها اصلا به آیات قرآن عمل نمی کنند.
آواز نماز

شخصی در خانه ی درویشی مهمان شد ، از آن جائی که سقف خانه از چوب های نازک و ضعیفی پوشیده شده بود ، مدام از آن چوب ها صدایی بر می خاست ! 
مهمان گفت : « ای درویش ! مرا از این خانه جای دیگری ببر ، می ترسم که سقف فرو ریزد !» 
درویش گفت : « نترس ! این صدای آواز نماز و تسبیح چوب هاست ! » 
 مهمان گفت : « ترسی ندارم ! اما فکر زمانی هستم که اگر این چوب ها سجده روند ، چه اتفاقی می افتد ؟ ! » 
مهرت کو؟
شخصی برای اینکه خودش را خیلی اهل نماز جلوه دهد در مقابل جمعی بی مقدمه مشغول نماز خواندن شد . از او پرسیدند : مهرت کو ؟ 
با دستپاچگی پاسخ داد : من به جای مهر امضاء می کنم ! 
نماز و اضافه کاری
فقیری در بین دو نماز از نمازگزاران تقاضای کمک می کرد . یکی از نماز گزاران به او گفت : « فقر و نیازمندی تو قبول ! چرا در گوشه ای نشسته ای و همراه ما نماز نمی خوانی ؟ » 
فقیر گفت : « اختیار دارید آقا ، من نمازم را در مسجد پائین تر که معمولا زودتر اقامه می شود ، خوانده ام و کمک هم دریافت کرده ام ، اما چون در آمدم کفاف مخارجم را نمی دهد ، مجبور به اضافه کاری هستم ، بنابراین ، فورا به مسجد شما آمده ام !!! »

زبان عربی 
مردی از عالمی سئوال کرد : اگر در بیابانی هنگام نماز درنده ای به ما حمله کرد چه کنیم ؟
عالم پاسخ داد : بهتر است فلان آیه قرآن را بخوانید . 
آن مرد گفت : البته بهتر است چوبی هم داشته باشیم چون همه حیوانات عربی بلد نیستند !!

وضو 
شخصی جایی مهمان شده بود . اتفاقا فضای خانه ی میزبان خیلی تاریک و کم نور بود ؛ چون برای وضو برخاست ، هنگام وضو اول دست چپ را شست . 
یکی گفت : « چرا اول دست چپ را می شویی ؟ 
پاسخ داد : « صاحبخانه چراغی روشن نکرده تا آدم دست چپ و راست خود را ببیند !!! »

نماز ریایی
شخصی در مسجد درحال خواندن نماز بود ... ، با لحنی شیوا ، قرائتی زیبا و با صدای بلند ، به طوریکه توجه دیگران جلب شود ، نماز می خواند . 
فردی که در نزدیکی او نشسته بود ، متوجه وی شده و با حالتی که نشان از رضایت و غبطه داشت به دوست خود گفت : « عجب نمازی می خواند ! » . فرد نماز گزار که در این زمان در حال رکوع بود ، در همان حال گفت : « خبر ندارید که من روزه هم هستم !!!» .
نمازت را بخوان

به یکی از شاعران مشهور در مجلسی تکلیف کردند که شعری بخواند . شاعر در مقابل حاضران قرار گرفت و به رسم معمول شعرا تاملی کرد و گفت : « دوستان اکثر سروده های مرا شنیده اند ، نمی دانم چه بخوانم که تا کنون نخوانده باشم ؟!» 
شخص حاضر جوابی در جلسه گفت : « نمازت را بخوان ! » 
موذن 
شخصی را دیدند که در صحرا اذان می گفت و می دوید ! سپس چند لحظه ای می ایستاد ، گوش فرا می داد و دوباره به دویدن ادامه می داد ، گفتند : « چه کار می کنی ؟ ! » . گفت : « مردم به من گفته اند که صدای اذان تو از دور ، خوش تر به گوش می رسد ، من اذان می گویم و به دور می روم ، تا صدای خود را بشنوم و ببینم که مردم راست می گویند یا نه ؟ ! » .
خطای امام جماعت 
 سه نفر به نام های علی ، ابراهیم و موسی مسجدی را بنا کردند . سپس شخصی را آوردند تا در آن مسجد نماز اقامه کند ؛ از قضا شیخ هر شب سوره « اعلی » را می خواند و وقتی به آیه ی « صحف ابراهیم و موسی .... » می رسید آن شخص که نامش علی بود ناراحت می شد که چرا امام جماعت نام او را نمی آورد . موضوع را با شیخ در میان گذاشت و گفت : یا شیخ ! در ساختن این مسجد ما هر سه با هم همکاری داشته ایم و حتی سهم من نسبت به آن دو بیشتر هم بوده ... ! شیخ گفت :خدا قبول کند و متوجه منظور او نشد . 
شب بعد وقتی دوباره اسمی از او به میان نیامد آن شخص عصبانی شد و بعد از تمام شدن نماز شیخ را به باد کتک گرفت و به او یادآوری کرد که باید اسم او را هم در نماز بیاورد ! 
امام جماعت بیچاره در نماز بعد ، سوره را اینطور خواند : « صحف ابراهیم ، مشت علی و موسی ... » بعد از نماز مردم به او اعتراض کردند و گفتند : آقا این آیه کی و کجا نازل شده؟
آقا گفت : شب گذشته به زور چوب و در کوچه نازل شده است .

نماز  طفل شش ماهه 
یک نفر مسیحی مسلمان شد . قاضی به او گفت : « اکنون چنانی که انگار از مادر متولد شده ای ! » . شش ماه از این قضیه گذشت ، اهل محل او را نزد قاضی بردند و گفتند : « اونماز  نمی خواند !» .
قاضی علت را پرسید ، تازه مسلمان پاسخ داد : « جناب قاضی ! مگر آن روز که اسلام آوردم ، شما نفرمودید اکنون چنانی که از مادر متولد شده ای ؟ » 
قاضی گفت « آری گفتم ! » 
تازه مسلمان گفت « بنابراین شش ماه بیشتر از ولادت من نمی گذرد ، آیا کسی طفل شش ماه را به نماز تکلیف می کند ؟ » 
قاضی از این جواب خندید و به او اعتراضی نکرد !! 

کفش و نماز 
شخصی برای نماز آماده شده بود ؛ متوجه شد دزدی در کمین نشسته تا هنگام نماز کفش های او را سرقت کند . بنابراین ، با کفش به نماز مشغول شد ! چون نماز را سلام داد ، دزد گفت : « ای مرد ، با کفش نماز درست نیست ، از اول بخوان که نماز نداری ! »
آن مرد گفت : « اگر نماز ندارم ، کفش که دارم !!! » 
نماز مسافر
مردی عرب به سفر رفت و وقتی بازگشت گفت : راستش را بخواهید در این سفر هیچ سودی نکردم جز آنکه نمازم را شکسته خواندم !! 
کافر نمی شوم 
شخصی نماز نمی خواند و روزه هم نمی گرفت . ولی سحر ها بر می خواست و سحری می خورد . 
به او گفتند : تو که روزه نمی گیری ، چرا سحری می خوری؟
گفت : نماز که نمی خوانم ، روزه هم که نمی گیرم ، می ترسم اگر سحری هم نخورم دیگر پاک کافر شوم !

نماز باران 
جمعی برای اقامه نماز باران به صحرا می رفتند و اطفال دبستانی را هم با خود همراه می بردند . شخصی پرسید : « این طفلان را کجا می برید ؟ » 
گفتند : « برای دعا کردن تا هر چه زود تر باران ببارد ! زیرا دعای اطفال ، زود مستجاب می شود.» 
آن شخص با خنده گفت : « اگر دعای اطفال مستجاب می شد ، یک معلم در همه عالم زنده نمی ماند !!! »

منبع: ستاد اقامه نماز

http://qom.namaz.ir/page.php?page=showarticles&cat=7&id=15&office=qom