خاکریز مجازی

رسانه جوان بصیر و انقلابی

خاکریز مجازی

رسانه جوان بصیر و انقلابی

خاکریز مجازی
بصیرت، قرآن، حدیث، احکام، مناسبتهای مذهبی، دروس حوزه، مداحی، طلبگی ...
پیوندها

*روباهی داشت با موبایلی شماره می گرفت. زاغه از بالای درخت گفت: پایین آنتن نمیده بده برات شماره بگیرم! روباه تا موبایل رو داد به زاغ، زاغ گفت: این عوض اون قالب پنیری که کلاس سوم ابتدایی از من دزدیدی!

*یک عدد بین 10 تا 20 انتخاب کنید. اون عدد رو با 32 جمع کنید. حاصل رو ضرب در 2 کنید. حاصل رو منهای 1 کنید. حالا چشماتونو 5 ثانیه ببندید... همه جا تاریک شد! درسته؟! ما اینیم دیگه...

*همه سیگاری ها؛ یه نفر رو میشناسن که روزی دو پاکت سیگار میکشه؛ الانم 80 سالشه!

*بروسلی رو کشتن، تختی رو کشتن، داداشی رو کشتن، ولی تا حالا دیدی یه معتاد رو بکشن؟ نتیجه اخلاقی: ورزش بیشتر از اعتیاد برای سلامتی ضرر داره!

*بنده خدا برای اولین بار می خواست خرید اینترنتی بکنه، الان دو روزه کارت اعتباری اش  گیر کرده توی سی دی رام!

*بچه که بودیم، هرکی ما رو میدید لپ هامون رو می کشید. میگفت عروس / داماد من میشی خوشگله؟ حالا که بزرگ شدیم و به شما نیاز داریم. کجا هستین پس؟!

*نمی دونم چرا هر وقت من کلید موفقیت رو پیدا می کنم یه نفر قفل رو عوض کرده!


اعتراف یک بنده خدا: وقتی که مضرات سیگار رو توی مجله خوندم خیلی ترسیدم و تصمیم گرفتم دیگه مجله نخونم!

*به بنده خدا میگن آرزوت چیه؟ میگه: آرزوم اینه دکتر بشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم متاسفم!

*غضنفر ماشینشو میبره تعمیرگاه و به مکانیک میگه: میشه بوقشو درست کنی!؟
مکانیک یه نگاهی به ماشین می کنه، به غضنفر می گه: این جوری که من فهمیدم ترمزهای ماشین شما خرابه! بهش میگه: خب واسه همینه که می خوام بوقش رو درست کنم!

*بنده خدا کیس کامپیوترش رو می بره تعمیرگاه، میگه آقا اینو برای ما تعمیر کن. طرف میگه: چه مشکلی داره؟ میگه: والا نمی دونم چرا چند روزه جالیوانی اش بیرون نمیاد!

*اولی: دکتر بهم گفته موقع کار کردن  سیگار نکشم.
دومی: خوب شد، پس حالا دیگه سیگار نمی کشی.
اولی: نه حالا دیگه کار نمی کنم

*به بنده خدا میگن اگه آب نبود چی می شد؟ میگه شنا یاد نمی گرفتیم در نتیجه همه خفه می شدیم.

*زن و شوهری داشتن با هم دعوا می کردند، شوهر میگه: من فقط به خاطر اینکه بابات پولدار بود. باهات ازدواج کردم. زنه میگه: باز تو یه دلیلی داشتی، من بدبخت چی؟

*3 تا عکس با کپی کارت ملی ات رو بردار زود برو شرکت داروگر. بابا قور قوری اخراج شده نیرو میگیرن.

*قانون پایستگی واحد: واحدها نه از بین می روند و نه پاس می شوند. بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال می یابند.

*بنده خدا بعد از دعوا و جر و بحث با خانمش بهش گفت: اگه بخاطر یارانه ها نبود تا الان می کشتمت!

*بنده خدا میره کتابخونه، داد می زنه: آقا، یه ساندویچ بدین با سس اضافه.
آقاهه بهش می گه: آقا! اینجا کتابخونه است... بنده خدا هم می گه: ببخشید... بعد یواش در گوش آقاهه می گه: یه ساندویچ بدین با سس اضافه...


*یه بار تو یه جمعی بودم مامانم زنگ زد گفت: یه سوالی ازت می پرسم اونجا تابلو نکن! فقط با آره یا نه جواب منو بده! باشه؟ گفتم: باشه. گفت: اوضاع اونجا چه جوریه؟!

*بنده خدا میره قهوه خونه میگه یه فنجون قهوه چنده...؟ طرف میگه پونصد. رفیق مون می پرسه شکرش چنده...؟ او هم میگه مجانیه. ایشون هم میگه پس 2 کیلو شکر بده!

*بنده خدا می ره امتحان گواهی نامه بده. چندبار رد میشه. بعد تو راه پلیس جلوش رو می گیره. می گه گواهی نامه! اون هم میگه دادین که می خواین؟

*یه ضرب المثل چینی هست که می گه: تا ایران هست بازیافت چرا؟!؟

*چه لحظه باشکوهی بود. اون لحظه... وقتی معلم می بردمون پای تخته تا ازمون درس بپرسه وسطش زنگ می خورد...!

*مسخره ترین سوالی که میشه از یکی پرسید: می تونم بهت اعتماد کنم؟! در تاریخ حتی یک مورد هم جواب منفی ثبت نشده!

*تا حالا دقت کردین وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده می کنه تو مدت فیلم یه جوری نگاتون می کننه که انگار خودش فیلم رو ساخته؟!

*دو نفر داشتن با هم خالی می بستن. اولی گفت 40 سال پیش ساعت بابام تو همین رود افتاد! دیروز بعد این همه مدت رفتیم غواصی پیداش کردیم سالم بود! دومی گفت بابای من 40 سال پیش افتاد تو همین رود، دیروز دیدیم اومد خونه سالم سالم بود! اولی گفت تو این مدت او زیر چی کار می کرد؟ گفت: ساعت بابای تو رو کوک می کرد.

*نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان.» نویسنده جوان گفت: «متاسفم. برخلاف شما ما برای فرهنگ می نویسیم» و برنارد شاو گفت: «عیبی ندارد پسرم. هرکدام از ما برای چیزی می نویسیم که نداریم.»

ار ایجا کپی کردم!!:

http://nvesal.ir/fa/index.php/life/fun/item/299-labkhandak