متن چند نوحه زیبا از میثم مطیعی - محرم 93
خوشا خون آن عاشقانی، که در راه تو بر زمین ریخت
اگر چه اسیر گناهم/ مرا هم بخوان با نگاهت
------------------------------------------------------------------------------
در خیمه فقط حرف عمو بود عمو بود
طفلان حرم بعد تو ماتم زده بودند
خواب همه را بعد تو بر هم زده بودند
با حال پریشان و دل شعله ور از آه
آتش به دل عالم و آدم زده بودند
در خیمه فقط حرف عمو بود عمو بود
آه از تو فقط از تو فقط دم زده بودند
بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم
بر صورتشان سیلی محکم زده بودند
آن روز غم انگیزترین روز جهان شد
آن روز ملائک همگی غم زده بودند
نام تو پس از نام حسین بن علی بود
بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند
انگار علی بود نه انگار تو بودی
« سقای حرم میر و علمدار تو بودی »
شاعر: احمد علوی
------------------------------------------------------------------------------
بر خیل اشک قافله سالار، زینب است
------------------------------------------------------------------------------
چشم انتظارانِ، دیدار آن یاریم
بیداری عالم، از یا حسین ماست
با روضه ها هر لحظه میسوزیم و میباریم
بر لب همه "یا لیتناکنّا معک" داریم
تا آن دمی که سر به پای یار بگذاریم
نذر تو این جان و تن، مولا اباعبدالله
ذکر نفس های من، لبیک یا ثارالله
(لبیک یا ثارالله)
میثاق این دل با، خون شهیدان است
جان روشن از یادِ، پیر جماران است
از سر گذشتن، سرگذشت و سرنوشت ماست
دلداده ایم و بهر ما هر روز عاشوراست
ما راهمان از کربلا تا مسجد الأقصاست
ما انقلابی هستیم، مِهر ولایت با ماست
هیهاتَ منّا الذّله، شوق شهادت با ماست
(لبیک یا ثارالله)
دل خسته از هجران، دلتنگ دیداریم
چشم انتظارانِ، دیدار آن یاریم
بر ندبه های جمعه های ما نگاهی کن
بر گریه های روضه ها آقا نگاهی کن
بر لاله های سرخ این صحرا نگاهی کن
نذر قدم هایت شد، خون شهیدان ما
آماده پیکاریم، یابن الحسن یا مولا
(یابن الحسن یا مولا)
شاعر: محمد مهدی سیار
------------------------------------------------------------------------------
و چنین بود که دیگر به حرم میر و سپهدار نیامد
گوییا روز نهم بود، که از سمت نُخیله، از همان مأمن آن لشگر بدکاره اولاد امیّه، شمر آن نوکر ملعون، که کرده است بسی خون، دل اطفال حسین ابن علی(ع) خاصه رقیّه
آمد اطراف خیام شه خوبان، حسین سید و سالار شهیدان ، و صدا زد که: ابالفضل! برای تو امان نامه ای آورده ام از جانب کوفه،
آمد از خیمه برون، حضرت عباس (ع)، همان معدن احساس، همان عطر گل یاس، همان شیر عرب، ساقی با اصل و نسب، شاه ادب، صاحب عنوان و لقب
قهرمان زاده صفین، تسلای دل سید کونین، همان غازی قهار که نازد به مرام و ادب و بازوی او حید کرّار
همان قبله حاجات، همان روح مناجات، همان بابِ حسین ابن علی، سرور سادات، که بُد صاحب فضل و ادب و فیض و کرامات
چنین گفت به آن دشمن ملعون، به آن بی صفت دون، که بزن از حرم آل عبا زود تو بیرون
من امان نامه نخواهم، من امان نامه ز تو دشمن خودکامه نخواهم، که من بی نفَس پاکِ حسین ابن علی زنده نمانم، وَ یک ثانیه دوری ز رخ او نتوانم...نتوانم...نتوانم
روز عاشور شد و باز ابالفضل به دریا زد و برجلوه دنیای دنی پا زد و ارباب یکی بوسه به آن چهره زیبا زد و آنگه همه گفتند که شیر آمده، فرزند امیر آمده، سقای دلیر آمده، چون ماه منیر آمده
وَ کردند چونان گرگ به اطراف کمین
رفت عباس (ع) به نزدیک شریعه، مشک پر کرد از آب آه، ولی دور عمو حلقه زده لشگری از دشمن ناباب
بسی تیر زدند آه، به ناگاه، مشک او پاره شد و وای که بیچاره شد و فکر اطفال حرم غمزده اش کرد و چه سخت است خجل گشتن یک مرد...
زان میانه یکی آورد به فرق سر او ضربه فرودی، چه عمودی، که بشکافت سرش را و همان صورت همچون قمرش را وَ تیری به هم آورد دو تا پلک ترش را
خاک بر این دهنم، ساقی زیبای حرم، با صورت خونین خود از اسب زمین خورد، زمین از روی زین خورد، چهره مادرمان فاطمه چین خورد، لرزه بر عرش برین خورد...
و چنین بود که دیگر به حرم میر و سپهدار نیامد و ابالفضل همان سید و سالار نیامد علمدار نیامد ...علمدار نیامد
هاتف از عرش ندا داد: حرم آب ندارد علی اصغر ششماهه دگر تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد
شد شد شکسته کمر شاه آه صاحبِ عصر و زمان آجرکَ الله
شاعر: عباس احمدی